بازدید سایت خود را میلیونی کنید

مطالب پیشنهادی از سراسر وب

» حکایت های گلستان سعدی به نثر امروزی(بخش 4)

حکایت های گلستان سعدی به نثر امروزی(بخش 4)

حکایت 6 گلستان سعدی به نثر روان

در باب سیرت پادشاهان 

باسلام

جملات خاص و زیبا از نویسنده معروف: نیچه مطلب مرتبط جملات خاص و زیبا از نویسنده معروف: نیچه

در خدمت شما هستم با حکایت 6 و 7 گلستان سعدی، امیدوارم لذت ببرید


6- راز واژگونی تخت و تاج شاه ظالم

پادشاهی نسبت به ملت خود ظلم می کرد، دست چپاول بر مال و ثروت آنها دراز کرده ، و آنچنان به آنان ستم نموده که آنها

به ستوه آمدند و گروه گروه از کشورشان به جای دیگر هجرت می کردند، و و غربت را بر حضور در کشور خود ترجیح دادند.

همین موضوع موجب شد که از جمعیت بسیار کاسته شد و محصولات کشاورزی کم شد و به دنبال آن مالیات دولتی اندک ، و اقتصاد کشور فلج ، و خزانه مملکت خالی گردید.

ضعف دولت او موجب جرات دشمن شد، دشمن از فرصت بهره گرفت و تصمیم گرفت به کشور حمله کند و با زور وارد

مملکت شود:

هر که فریادرس روز مصیبت خواهد

گو در ایام سلامت به جوانمردی کوش

                           *** 

بنده حلقه به گوش از ننوازی برود

لطف کن که بیگانه شود حلقه به گوش

در مجلس شاه ، (چند نفر از خیرخواهان ) صفحه ای از شاهنامه فردوسی را برای شاه خواندند، که در آن آمده بود: (تاج و تخت ضحاک پادشاه بیدادگر (یا قیام کاوه آهنگر) به دست فریدون واژگون شد. )) (تو نیز اگر همانند ضحاک باشی ، نابود می شوی .) وزیر شاه از شاه پرسید: آیا می دانی که فریدون با اینکه مال و حشم نداشت ، چگونه اختیاردار کشور گردید؟

شاه گفت : چنانکه (از شاهنامه ) شنیدی ، جمعیتی متعصب دور او را گرفتند، و او را تقویت کرده و در نتیجه او به پادشاهی رسید

وزیر گفت : ای شاه ! اکنون که گرد آمدن جمعیت ، موجب پادشاهی است ، چرا مردم را پریشان می کنی ؟ مگر قصد ادامه

پادشاهی را در سر نداری ؟


همان به که لشکر به جان پروری

 دانلود دموی آهنگ یادم رفت از ماکان بند + متن آهنگ مطلب مرتبط دانلود دموی آهنگ یادم رفت از ماکان بند + متن آهنگ

که سلطان به لشکر کند سروری


شاه گفت : چه چیز باعث گرد آمدن مردم است ؟

وزیر گفت : دو چیز؛ ۱- کرم و بخشش ، تا به گرد او آیند. ۲- رحمت و محبت ، تا مردم در پناه او ایمن کردند، ولی تو هیچ یک از این دو خصلت را نداری 

 شاه از نصیحت وزیر خشمگین و ناراحت شد، و او را زندانی کرد. طولی نکشید پسر عموهای شاه از فرصت استفاده کرده و خود را صاحب سلطنت خواندند و با شاه جنگیدند، مردم که دل پری از شاه داشتند، به کمک پسر عموهای او شتافتند و آنها تقویت شدند و براحتی تخت و تاج شاه را واژگون کرده و خود به جای او نشستند، 


حکایت هفتم 

گلستان سعدی به نثر روان و امروزی


۷. آنکس که مصیبت دید، قدر عافیت را می داند

پادشاهی با نوکرش در کشتی نشست تا سفر کند، از آنجا که آن نوکر نخستین بار بود که دریا را می دید و تا آن وقت رنجهای دریانوردی را ندیده بود، از ترس به گریه و زاری و لرزه افتاد و بی تابی کرد، هرچه او را دلداری دادند آرام نگرفت ، ناآرامی او باعث شد که آسایش شاه را بر هم زد، اطرافیان شاه در فکر چاره جویی بودند، تا اینکه حکیمی به شاه گفت : ((اگر فرمان دهی من او را به طریقی آرام و خاموش می کنم .)) شاه گفت : اگر چنین کنی نهایت لطف را به من نموده ای . حکیم گفت : فرمان بده نور را به دریا بیندازند. شاه چنین فرمانی را صادر کرد. او را به دریا افکندند. او پس از چند بار غوطه خوردن در دریا فریاد می زد مرا کمک کنید! مرا نجات دهید. سرانجام مو سرش را گرفتند و به داخل کشتی کشیدند. او در گوشه ای از کشتی خاموش نشست و دیگر چیزی نگفت شاه از این دستور حکیم تعجب کرد و از او پرسید: ((حكمت این کار چه بود که موجب آرامش غلام گردید؟ )) حکیم جواب داد: ((او اول رنج غرق شدن را نچشیده بود و قدر سلامت کشتی را نمی دانست ، همچنین قدر عافیت را آن کس داند که قبلا گرفتار مصیبت گردد.) 

ای پسر سیر ترا نان جوین خوش نماند

 معشوق منست آنکه به نزدیک تو زشت است

حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف 

 از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است

 فرق است میان آنکه یارش در بر

 با آنکه دو چشم انتظارش بر در


باتشکر از شما

فرم ارسال نظر


مطالب پیشنهادی از سراسر وب




  روانشناس ایرانی در لندن   |   دستگاه آب قلیایی دکتر مومنی   |   ساخت وبلاگ  


آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین مطالب مجله


رپورتاژ آگهی ثبت کن و دیده شو !! رپورتاژ آگهی ثبت کن و دیده شو !! مشاهده