صنایع دستی وریا گالری

مطالب پیشنهادی از سراسر وب

» گلستان سعدی به نثر روان و امروزی(بخش اول)

گلستان سعدی به نثر روان و امروزی(بخش اول)

بسم الله الرحمن الرحیم

حکایت اول گلستان به نثر روان

در سیرت پادشاهان


شنیدم که پادشاهی دستور کشتن اسیری را صادر کرد .

آن اسیر بیچاره که از بخشش پادشاه ناامید و مایوس شده بود، با زبان خودش شروع به فحش دادن و ناسزا گفتن به پادشاه کرد چرا که گفته اند هرکس که از مردن خودش مطمئن باشد دیگر نمی گذارد چیزی در دلش باقی بماند.

هرگاه انسان نا امید شود زبان دراز می کند و هرچه در دل دارد،بیرون می ریزد مثل گربه ای که راه فرار ندارد و به سگ حمله می کند.

خلاصه!

پادشاه که زبان اسیر را بلد نبود، پرسید که اسیر چه می گوید ؟

یکی از وزرا که خوش معاشرت و مهربان بود گفت : این اسیر می گوید :

و کسانی که خشم خود را فرو می برند و مردم را

می بخشند و خدا نیکوکاران را دوست دارد (آل عمران- 134)

با این حرف، دل پادشاه به رحم آمد و اسیر را بخشید که در همان زمان یکی دیگر از وزرا که مخالف وزیر مهربان بود گفت : شایسته نیست همکاران ما در محضر پادشاه دروغ بگویند ، ای پادشاه این اسیر فحش داد و ناسزا گفت !

پادشاه ناراحت شد و گفت ما را همان دروغ خوش تر آمد تا این راستی که تو گفتی !

چرا که آن دروغ را مصلحتی بود و این راست را خباثت !

خردمندان گفته اند: دروغ مصلحت آمیز بهتر از راست فتنه انگیز است !


>هرکس که شاه از او حرف شنوی دارد ، ظلم است که بجز حق بگوید

>بر گنبد ایوان فریدون نوشته بود :

ای برادر جهان برای کسی باقی نمی ماند

تنها به به خدا امید ببند و بس

بر این دارایی دنیا تکیه نکن

که افراد زیادی مثل تو را پرورش داده و سپس کشته است

هنگامی که جان بخواهد از بدن خارج شود

چه روی تخت بمیری و چه روی خاک


پایان حکایت اول

امیدوارم لذت برده باشید


فرم ارسال نظر





  ساخت وبلاگ  


آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین مطالب مجله


فروش محصولات نفیس صنایع دستی با تنوع بالا فروش محصولات نفیس صنایع دستی با تنوع بالا مشاهده