مطالب پیشنهادی از سراسر وب

» حکایت های گلستان به نثر امروزی (بخش 3)

حکایت های گلستان به نثر امروزی (بخش 3)

با سلام با دو حکایت دیگر از حکایت های گلستان سعدی شیرازی در خدمت شما هستیم


گلستان سعدی به نثر امروزی 

کیف‌دستی «کوچک‌تر از دانه نمک» ۶۳ هزار دلار فروش رفت! مطلب مرتبط کیف‌دستی «کوچک‌تر از دانه نمک» ۶۳ هزار دلار فروش رفت!

باب اول،در سیرت پادشاهان

حکایت چهارم 

طایفه ای از دزدان عرب بر سر کوهی نشسته بودند و راه عبور کاروان بسته و مردم از حیله های آنها هراسان و لشکر سلطان در مقابل آنها مغلوب بود. به دلیل آن که پناهگاهی بلند و محکم و غیرقابل نفوذ در قله کوهی بدست آورده بودند و پناهگاه و محل اختفای خود کرده بودند. مدبران مملک از وزیر و درباری و ... برای دفع دزدها با هم مشورت کردند که اگر این طایفه دزد بر این کار مداومت نمایند. مقاومت ناممکن گردد".


((درختی که اکنون گرفته است پای

به نیروی مردی برآید ز جای ))

**درختی که تازه سر از خاک بیرون آورده است ، به راحتی از خاک خارج می شود 


((ورش همچنان روزگاری هلی

به گردونش از بیخ بر نگسلی))

**اما اگر بگذاری بزرگ شود و رشد کند و ریشه بگیرد، اگر 100 نفر هم جمع بشوند نمیتوانند آن را از خاک بیرون بکشند


((سر چشمه شاید گرفتن به بیل

چو پر شد نشاید گذشتن به پیل))

**شاید بتوان سرچشمه را با بیل گرفت و مانع آن شد اما اگر به رودخانه تبدیل شد حتی ممکن است با فیل هم نتوانی از آن عبور کنی.

خلاصه:

 مقرر شد که یکی را مامور جمع آوری اطلاعات دزدان کردند و صبر کردند تا وقتی که به کاروانی حمله کرده بودند و پناهگاهشان خالی مانده بود ، چند نفر از مردان باهوش و رزمی و جنگ دیده را فرستادند تا در راهی در کوه پنهان شدند. شبانگاه که دزدان بازگشتند. خسته و رنجور بودند ، غنیمت ها را کناری گذاشتند و اولین دشمنشان یعنی خواب، آنها را فرا گرفت چندان که پاسی از شب گذشت و نیمه شب فرا رسید.

مردان دلاور از کمینگاه خارج شدند و همه دزدان را دستگیر کردند و صبح روز بعد آن ها را در قصر پادشاه حاضر کردند. پادشاه دستور کشتن همه را صادر کرد. در آن میان جوانی بود که تازه به دوران جوانی رسیده بود و موهای صورتش هنوز درنیامده بودند. یکی از وزرا پای تخت ملک افتاد و درخواست شفاعت جوان را کرد و گفت: این پسر همچنان از باغ زندگانی بر نخورده و از لذایذ جوانی کام نگرفته است". از پادشاه که صاحب بخشش و جوانمردی است توقع داریم که او را ببخشد و تربیت او را به دست من بسپارد. پادشاه از این سخن عصبانی شد و موافق نظر وزیر نبود و گفت: هر که بنیادش بد است و بد ذات است نمی تواند مثل انسان های شریف تربیت شود

تربیت انسان ناشایست مثل گذاشتن گردو بر گنبد مسجد است، ناپایدار است و سقوط می کند .

 دانلود دموی آهنگ یادم رفت از ماکان بند + متن آهنگ مطلب مرتبط دانلود دموی آهنگ یادم رفت از ماکان بند + متن آهنگ

 نسل اینها را از بین بردن بهتر است چرا که آتش را خاموش کردن و زغال روشن را نگه داشتن و مار افعی را کشتن و توله مار را نگه داشتن کار خردمندان نیست.

(( ابر اگر آب زندگی بارد

هرگز از شاخ بید بر نخوری))

**درخت بید هرگز میوه نخواهد داد حتی اگر در فضای مرطوب و بارانی باشد .


((با فرومایه روزگار مبر

کزني بوريا شكر نخوری))

**با انسان پست عمرت را هدر نده چرا که نمیتوانی از نی حصیر شکر استخراج کنی

 وزیر این سخن را شنید. فورا پسندید و بر نظر پادشاه، آفرین گفت و گفت: آن چه پادشاه فرمود عین مصلحت است و در حقیقت که اگر در گروه دزدان می ماند از آنان میشد. اما من امیدوارم که از همنشینی با صالحان ، از پاکدامنان بشود. چرا که هنوز سیرت این دزدان در او نهادینه نشده است .

همسرلوط (مثل پسر نوح) با بدان نشست و برخاست کرد و از بدان شد ولی سگ اصحاب کهف دنبال نیکان افتاد و مردم شد

چند نفر دیگر نیز شفاعت او را کردند و بالاخره پادشاه راضی شد که او را ببخشد ، گرچه از این کار راضی نبود 

زیرا اعتقاد داشت آب سرچشمه گرچه کم است اما اگر ادامه دار باشد،به رودخانه ای خروشان تبدیل می شود!

خلاصه که پسر را در ناز و نعمت بزرگ کرد و استاد برایش استخدام کرد و انواع خصلت ها و رفتار و گفتار درست را به او آموخت 

و روزی برای پادشاه از خصلت های پسر میگفت و اینکه او گذشته را فراموش کرده است اما پادشاه اعتقاد داشت که عاقبت گرگ زاده گرگ میشود اگرچه با انسان بزرگ شود.

دو سال گذشت . طایفه ای از دزدان و رفقای بد به او پیوستند و عقد دوستی" بستند و همان پسر در فرصت مناسب وزیر و هر دو پسرانش را کشت و ثروتی بی اندازه برداشت و در غار دزدان بجای پدر نشست. و دزدی و سرکشی را آغاز کرد و راهزن شد. شگفت زده شد و گفت: 


((شمشیر نیک از آهن بد چون کند کسی؟

نا کس به تربیت نشود، ای حکیم، کس

 باران که در لطافت طبعش خلاف نیست

در باغ لاله روید و در شوره بوم خس

زمین شوره سنبل بر نیارد

در او تخم و عمل ضایع مگردان

نکویی با بدان کردن چنان است

که بد کردن بجای نیکمردان))

**هیچکس از آهن بد و نامرغوب شمشیر نمی سازد و انسان ناشایست، شایسته نمیشود! باران همان باران است، اما در باغ لاله می روید و در شوره زار خار و خس! همچنین در شوره زار گل و سنبل بیرون نمی آید ، بذرها و تلاشت را هدر نده ، نیکویی و خوشرویی با انسان های بد همانقدر بد است که بدی کردن در حق انسان های خوب!

حکایت 5- در نکوهش حسادت

باب در سیرت پادشاهان

 سرهنگ زاده ای در قصر اغلوش(یکی از پادشاهان ترک ساسانی) دیدم که عقل و هوش و فهم و آگاهی بیشماری داشت، 

 بالای سرش ز هوشمندی

می تافت ستاره بلندی 

خلاصه آن جوان مورد قبول پادشاه قرار گرفت چرا که خردمندان و حکما گفته اند: توانگری به هنرست نه به مال، و بزرگی به عقل است نه به سن وسال. 

همکاران و رقیبانش به جایگاه او حسادت کردند و به خیانتی متهمش کردند و در کشتن او اصرار !

اما اگر یار و رفیق با ما مهربان باشد دشمن هیچ زیانی نمی تواند به ما برساند. پادشاه علت دشمنی آنها را از او پرسید. جوان گفت :در زیر سایه و کمک پادشاه، همه را راضی کردم اما نتوانستم حسود را راضی کنم و او راضی نمیشود مگر به از بین رفتن نعمت و جایگاه من !

(( توانم آن که نیازارم اندرون کسی

حسود را چه کنم کو ز خود به رنج درست؟ 

بمیر تا برهی، ای حسود، کاین رنجی است

که از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست

شوربختانه به آرزو خواهند

مقبلان را زوال نعمت و جاه 

 گر نبیند به روز شب پره چشم

چشمه آفتاب را چه گناه؟

 راست خواهی، هزار چشم چنان

کور بهتر که آفتاب سیاه ))

** من میتوانم کسی را آزار ندهم اما حسود را چه کنم که او خودش ، خودش را می آزارد؟

ای حسود بمیر تا رها شوی که این حسادت رنجی است که فقط با مرگ از آن رها می شوی

آرزوی آنها زوال نعمت دیگران است ، شب پره اگر با آن چشم هایش روز ،نمی تواند ببیند گناه آفتاب چیست؟

راستش هزار چشم مثل آن چشم اگر کور باشد بهتر است! 


امیدوارم لذت برده باشید

باتشکر


نظرات
arrow محمدرضا
عالی بود سپاس فراوان استفاده کردیم
فرم ارسال نظر


مطالب پیشنهادی از سراسر وب




  ساخت وبلاگ   |   روانشناس ایرانی در لندن   |   دستگاه آب قلیایی دکتر مومنی  


آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین مطالب مجله


رپورتاژ آگهی ثبت کن و دیده شو !! رپورتاژ آگهی ثبت کن و دیده شو !! مشاهده